منتديات الحب للكل
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

عبد حبي

اذهب الى الأسفل

عبد حبي Empty عبد حبي

مُساهمة من طرف عبد السلواني الإثنين أكتوبر 13, 2008 11:43 am





عنصر تفکر در سرشیب قرمز حماقت / پرچم دار شعور شخصی افرادیست / که کفشهاشان را در دست می گیرند / تو حالا هر جور که می خواهی تصور کن / اصلا زندگی را در ابعاد کوچکی از یک قوطی کبریت بریز / حتی اگر احساست نمایش حضور وجدان زرد توست / عکس این هزاره را از دیوار خانه ات دار بزن / انسان معیوبتر از همیشه / نسخه حماقت خود را بدست تاریخ می پیچد / و این / در منطق گفتگوی دو پرانتز / جز عشقی بی ملاحظه و خشک / چه چیزی می تواند باشد .؟!!!


+ نوشته شده در دوشنبه بیست و چهارم تیر 1387ساعت 19:1 توسط نانی گل و مهدی |
GetBC(50);
نظر بدهيد


عشق و عاشقیه...داشته باش...


عاشق عاشق تر

نبود در تار و پودش دیدی گفت عاشقه عاشق
@@@@@@@ نبودش @@@@@@@@@
امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه دیدار این خونه
فقط خوابه ، تو که رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو دیوارش غم
عشق تو می باره ، دارم می میرم از بس غصه خوردم ، بیا بر گرد تا ازعشقت
نمردم، همون که فکر نمی کردی نمونده پیشت، دیدی رفت ودل ما رو سوزوندش
حیات خونه دل می گه درخت ها همه خاموشن، به جای کفتر و گنجشک کلاغای
سیاه پوشن ، چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی ، دیگه ساعت رو
طاقچه شده کارش فراموشی ، شده کارش فراموشی ، دیگه بارون نمی
باره اگر چه ابر سیاه ، تو که نیستی توی این خونه ، دیگه آشفته
بازاریست ، تموم گل ها خشکیدن مثل خار بیابون ها ، دیگه از
رنگ و رو رفته ، کوچه و خیابون ها ،،، من گفتم و یارم گفت
گفتیم و سفر کردیم،از دشت شقایق ها،با عشق گذرکردیم
گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو
به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری
گفتم که تو می دونی،سرخاک
تو می میرم ، ولی
تا لحظه مردن
نمی گیرم
دل از
تو



+ نوشته شده در شنبه بیست و دوم تیر 1387ساعت 17:50 توسط نانی گل و مهدی |
GetBC(49);
يک نظر


تا حالا عاشق شدی؟



تا حالا عاشق شدی؟... تا حالا شده اصلا درباره اش فکر کنی؟... اين که اون اصلا چيه ...براش يک تعريفی پيدا کنی... . هر تمايلی را ميشه اسمشو گذاشت عشق... هر کششی ... خواستنی... هر اشتياقی... . البته از عشق الهی و ماورای زمينی اينجا نميخوام چيزی بگم... باشه تا بعد... .
ببين يک پسر و دختر هرچقدر هم برای هم جذاب..زيبا و خوش هيکل و دوست داشتنی باشند... حداکثر يک ماه .. نه دو ماه ...
نه شش ماه پس از ازدواجشون ميشن برای هم خواهر و برادر ! ... اون تمايل جنسی شديد ديگه خيلی کم ميشه... . حالا اگه هنوزم دلشون برای هم تنگ ميشه...ميخوان کنار هم باشن...دست همديگه را بگيرن و ... . دليلش يک چيز خاصيه..محبت و دوست داشتنيه که ديگه جسمی نيست... اون ارتباط دو روحه... . پس اگه ميخواهی مطمن بشی که واقعا طرفتو دوست داری ...توی ذهنت فرض کن که به هم رسيدين و ديگه از نظر جسمی نسبت به هم ارضا شدين... حالا ببين بازم ميخواهی کنارش باشی ؟ ... ميبينی ! ...مراقب باش که عشق و هوس خيلی به هم نزديکند !... .
از قدرت عشق... به تو ايمان ميده... پشتکار ميده...شجاعت...خستگی ناپذيری.. شهامت... ايثار... .
ولی.. ميدونی اون چيزهای ديگه ای هم ميده... مثل... انتظار..نگرانی..ترس !
خوب حالا چی ميگی ؟ ... هرچيزی بهايی داره.. حاضری بهاشو پرداخت کنی ؟
ليتل راه ميره...حرکت ميکنه..راه ميره..راه ميره...نگران نميشه که مايوس شه ... نگران اينه که کم نگذاره.. اين که دروغ نگه..اين که نگاهش هميشه همون نگاه باشه... .

منم که شهره شدم به عشق ورزيدن
منم که ديده نيالودم به بد ديدن
وفا کنيم و ملامت کشيم و خوش باشيم
که در طريقت ما کافريست رنجيدن


و اما حرف آخر...

اگه تو دنيا کسی نيست که تو را دوست داشته باشه.. تو آدم بدشانسی هستی...

اما اگه کسی نيست که تو اونو دوست داشته باشی.. تو آدم بدبختی هستی !




+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم تیر 1387ساعت 13:16 توسط نانی گل و مهدی |
GetBC(48);
نظر بدهيد


دلم برات تنگ شده...



دلم برات تنگ شده.....اما من...من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم... به فاصله ها فكر نميكنم ...... ميدوني چرا؟؟ آخه... جاي نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم....رد احساست روي دلم جا مونده ... ميتونم تپشهاي قلبت رو بشمارم...........چشماي بيقرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نيستي؟؟چطور بگم با من نيستي؟؟آره!خودت ميدوني....ميدوني كه هميشه با مني....ميدوني كه تو،توي لحظه لحظه هاي من جاري هستي....آخه...تو،توي قلب مني...آره!تو قلب من....براي همينه كه هميشه با مني...براي همينه كه حتي يه لحظه هم ازم دور نيستي...براي همينه كه ميتونم دوريت رو تحمل كنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه...هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم....ديگه نميتونم تحمل كنم...دستامو ميذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم....دستامو كه بو ميكنم مست ميشم...مست از عطر ت. صداي مهربونت رو ميشنوم ...و آخر همهء اينها...به يه چيز ميرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه...اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم....اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم.. به اين تنهايي دل بستم...حالا ميدونم كه اين تنهايي خالي نيست...پر از ياد عشقه.. پر از اشكهاي گرم عاشقونه ...




+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم تیر 1387ساعت 13:12 توسط نانی گل و مهدی |
GetBC(47);
يک نظر


دوستت دارم...مع تحيات السلواني
عبد السلواني
عبد السلواني
مشرف قسم
مشرف قسم

ذكر
عدد الرسائل : 41
العمر : 34
تاريخ التسجيل : 10/10/2008

الرجوع الى أعلى الصفحة اذهب الى الأسفل

الرجوع الى أعلى الصفحة


 
صلاحيات هذا المنتدى:
لاتستطيع الرد على المواضيع في هذا المنتدى