منتديات الحب للكل
هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.

عبد السلواني الكبير

اذهب الى الأسفل

عبد السلواني  الكبير Empty عبد السلواني الكبير

مُساهمة من طرف عبد السلواني الإثنين أكتوبر 13, 2008 11:51 am



عبد السلواني  الكبير 6tz63xg
عبد السلواني  الكبير 20عبد السلواني  الكبير 24عبد السلواني  الكبير 24عبد السلواني  الكبير 24عبد السلواني  الكبير 24عبد السلواني  الكبير 24عبد السلواني  الكبير 24عبد السلواني  الكبير 24عبد السلواني  الكبير 24عبد السلواني  الكبير 20
عبد السلواني  الكبير 20 عبد السلواني  الكبير 24عبد السلواني  الكبير 24عبد السلواني  الكبير 20
مي خوام يه قصري بسازم پنجره هاش آبي باشه
من باشم و تو باشي و يه شب مهتابي باشه

امشب مي خوام از آسمون ياسهاي خوشبو بچينم
امشب مي خوام عكس تو رو تو خواب گل ها ببينم

كاشكي بدوني چشمات رو به صد تا دنيا نمي دم
يه موج گيسوي تو رو به صد تا دريا نمي دم

كاش تو هواي عاشقي هميشه پيشم بموني
از تو كتاب زندگي حرفاي رنگي بخوني

حتي اگه دلت نخواد اسم تو ، تو قلب منه
چهره تو يادم مياد وقتي كه بارون مي زنه

امشب مي خوام براي تو يه فال حافظ بگيرم
اگر كه خوب در نيومد به احترامت بميرم

امشب مي خوام رو آسمون عكس چشات رو بكشم
اگر نگاهم نكني ناز نگات رو بكشم

مي خوام تو رو قسم بدم به جون هر چي عاشقه
به جون هر چي قلب صاف رنگ گل شقايقه

يه وقتي كه من نبودم بي خبر از اينجا نري
بدون يه خداحافظي پر نزني تنها نري

وقتي كه اينجا بموني بارون قشنگ و نم نمه
هواي رفتن كه كني مرگ گلهاي مريمه



+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم تیر 1387ساعت 13:10 توسط نانی گل و مهدی |
GetBC(46);
نظر بدهيد


اری اشتباه از من بود


آری اشتباه از من بود...
آری اشتباه از من بود...تقصیر من است که عاشق صحبت هایت شدم...تقصیر من است که فکر می کردم....فکر میکردم...یا بهتر بگم...خیال میکردم با منی...اگر تو با من نبودی...شاید قلبت با من بود.....امــــــــــا.....نــــــه....تو دلت با دیگری بود....شاید خطا از من بود...امـــا چه خطایی؟........اولین بار دیدیمو گفتی نمی خوام این آخرین دیدارمون باشه.....خوشحال شدم...دومین دیدار گفتی می خوام باهات راحت حرفامو بزم.....از غم هات واسم گفتی...از شادی هات واسم گفتی...خوشحال بودم که بهم اعتماد کردیو حرفاتو واسم میگی....سومین دیدار می خواستی یه چیزی بهم بگی..امــــــــا نگفتی...گفتی باشه واسه یه روز دیگه....چهارمین دیدار.....کاش اون روز اون حرفو نمیزدی...اومدیو گفتی که دوسم داری....نمیدونم من بودم که چند دقیقه داشتم تورو نگاه میکردم...یا تو بودی که داشتی منو چند دقیقه نگاه میکردی...وقتی خواستیم برگردیم خونه...برام سخت بود ازت جدا بشم....ولی شدم.....آخر شب بود هوا خیلی سرد بود...رو نیمکت همیشگی تو همون پارک منتظرت بودم...داشتم یخ می کردم...دستام حس نداشتن....دیر کرده بودی...خیلی دیر کرده بودی...کم کم داشتم نگرانت میشدم که دیدم داری میای........اومدی با فاصله از من نشستی سلام کردم جوابمو ندادی....تو فکر بودی...گفتم چیزی شده؟.....گفتی چیزی که نـــــــــه......امــــــــــــــا......راستش دیگه دوست ندارم....میدونی چرا تا الان به اسم صدات نزدمو همیشه بهت میگفتم خانومی؟...واسه اینکه بعد از اون اولین دیدارمون.....اسمتو یادم رفت...یعنی دست خودم نبود..خوب شاید تو هم اگه با چند نفر دوست بودی اسم بعضیاشونو یادت نمیومد.....بلند شدی جلوم وایسادی...سرمو بلند نکردم که اون چشایی که قبلا مهربونی ازش میبارید و الان جز نفرت چیزی توشون نمیتونم ببینم رو نگاه نکنم......گفتی خداحافظ...برای همیشه.......آری پنجمین دیدارمان...آخرین دیدارمان بود........
مع تحيات السلواني
بزرگترین خطای من اعتماد کردن به تو بود......




+ نوشته شده در چهارشنبه نوزدهم تیر 1387ساعت
عبد السلواني
عبد السلواني
مشرف قسم
مشرف قسم

ذكر
عدد الرسائل : 41
العمر : 35
تاريخ التسجيل : 10/10/2008

الرجوع الى أعلى الصفحة اذهب الى الأسفل

الرجوع الى أعلى الصفحة

- مواضيع مماثلة

 
صلاحيات هذا المنتدى:
لاتستطيع الرد على المواضيع في هذا المنتدى